صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش
در کرده? خویش مانده ای ای درویش
چه چون کندی فزون ز اندازه? خویش
یاری بودی سخت بهآیین و بسنگ
همسایه? تو بهانه جوی و دلتنگ
این خو تو ازو گرفتهای ای سرهنگ
انگور ز انگور همیگیرد رنگ
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما به دار سازد آونگ
القصه درین زمانه? پرنیرنگ
یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ
گویند که معشوق تو زشتست و سیاه
گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه
من عاشقم و دلم بر او گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
شاعر :: فرخی یزدی